ای باو . . .بعد چن مدت
واسه نماز صب بیدارشدم (همش خاب میموندم . . )عاغا پاشدم وضو گرفتم و خوندم ، تموم که شد تا دراز کشدیدمو پتورو انداختم رو خودمو چشامو بستم ،تازه زیر پتو گرم شده بودمآ ، یهو دیدم دارن اذان میدن :-( ینی خدایی انصاف نبود ! منم نامردی کردم خودمو زدم به اون راه ! الانم خابم پرید :-( أه
احساسم اگر لب به سخن بگشاید ، کوتاه گفتنش ممکن نیست .. آنقدر ناگفته ها همراه خود دارد که سالها طول خواهد کشید برای بیان کردنش .
مرا به خاطر نافرمانی احساسم ببخشید .
هی وای تو رو خدا خجالتم نده

هر چی تو دلته بریز بیرون
بشغیدم
تف به ریا :D
کصصصاففططط

سلام
از نوشته هات خوشم اومد
نثری قشنگ با رگه هایی از طنز !
درود و بدرود !
سیلوم ، مرسی لطف داری
بای تا های